۱۳۹۰/۰۵/۰۸

نام معلم شمس تبریزی بود!

پدر و مادری کودک  خود را پیش استاد مکتب خانه می اورند.کودک به غایت بازیگوش و مردم ازار است. از  معلم می خواهند او را به شاگردی قبول کند. معلم شرط می گذارد : اگر او با دست شکسته  شده از تنبیه نزد شما امد  اعتراضی نکنید. پدر و مادر  علی رقم علاقه شدید به کودک قبول می کنند. کودک قدم به مکتب می گذارد. از همان روز اول اشکار و پنهان به ازار و اذیت سایر کودکان می پردازد.معلم با وجود اینکه می بیند خود را  به ندیدن می زند. فردا   معلم از کودک  می خواهد درس روز قبل (قران ) را تا جایی که خوانده است رو خوانی کند.کودک سهوا باعث پاره شدن صفحه ای از قران می شود.همین بهانه کافیست تا معلم کودک را به باد کتک بگیرد.اما این کتک  از روی ازار نیست .از روی خشم و عصبانیت هم نیست . هدفی را دنبال می کند.کودک کتک خورده را به خانه می برند .بعد از یک هفته بار دیگر کودک ترسان و دزدیده بار دیگر قدم به مکتب خانه می گذارد .این بار با ادب رفتار می کند .از همه مودب تر.
مدتی می گذرد .روزی یکی از کودکان مکتب به معلم می گوید کودک بیرون مکتب مشغول تخته بازی کردن (با جماعت اراذل و اوباش) است. معلم به راه می افتد .ان چنان کودک را دوست دارد که در دل ارزو می کند ای کاش کودک با دیدن  او بگریزد و دچار تنبیه نشود. سر بزنگاه مچ کودک را می گیرد.او را به مکتب خانه می اورد. کودک به شدت فلک می شود. چنان  که تا یک ماه از خانه بیرون نمی اید. بعد از یک ماه مجددا راهی مکتب خانه می شود . مادرش می پرسد کجا می روی ؟ می گوید پیش استاد .می پرسد چرا؟( بعد از اینهمه تنبیه)
کودک پاسخ می دهد : او خدای من است نه استاد من ! تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد.  خدا می داند  که عاقب زندگیم اویزان شدن از کدام چوبه دار مجازات بود  اما او مرا اصلاح کرد.
نام معلم شمس الدین محمد تبریزی بود!

برگرفته ازمقالات شمس
ویرایش جعفر مدرس صادقی
ص 12 تا 15